هیـــــــــــــــــس....!!!

میخواهم فقط به تو بگویم راز آن شب را...

همان شبی که به خاطر همه چیز گریستم...

بی پروا بر سرم فریاد میزد،درها را برهم میکوبید،پنجه هایش را بر گلویم می فشرد...

اشک بر چشمانم جاری شده بود...

اما او ...

باز هم فریاد میزد...

بی رحم نیست،دیوانه ام نیست...

فقط اقرار میکرد...

آری قلبم اقرار میکرد به...

هیـــــــــس گوشت را جلو بیاور،بین خودمان باشد...


هیچ میدانی مدت هاست هوای دل من شده ای...؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
5 امتیاز + / 0 امتیاز - 1391/06/09 - 15:17